دستگیری مرد مامورنما در شهرک شهید رجایی مشهد واژگونی وانت در دزفول ۷ زن کارگر را مصدوم کرد (۱۴ خرداد ۱۴۰۳) هلال احمر به ۱۱۳۱ نفر از شرکت کنندگان در مراسم سالروز ارتحال امام خمینی (ره) خدمات ارائه داد غرق شدن کودک ۸ ساله مشهدی در استخر گلخانه زلزله در میمند فارس (۱۴ خرداد ۱۴۰۳) حریق خودرو پژو ۲۰۶ و تلاش آتش نشانان برای پیشگیری از انفجار +تصاویر(۱۴ خرداد ۱۴۰۳) تهران از فردا (۱۵ خرداد) بارانی می‌شود اعضای باند حرفه‌ای که کارشان «مختومه کردن پرونده‌ها» بود راهی زندان شدند| همدستی سه کارمند دادگستری با تبهکاران! غم‌های بزرگ چه بلایی بر سر تیروئید ما می‌آورند؟ جاده چالوس به کرج مسدود شد (۱۴ خرداد ۱۴۰۳) پیش بینی وزش باد به عنوان پدیده غالب در خراسان رضوی (۱۴ خرداد ۱۴۰۳) بایدها و نبایدهای طب سنتی درباره نوشیدن آب در روزهای گرم سال+ اینفوگرافی نکات مهمی که باید درباره واکسن «پنوموکوک» بدانید کشف بیش از ١۴ هزار لیتر سوخت قاچاق در مرزهای خراسان رضوی افزایش ۹۰ درصدی حقوق بازنشستگان از چه زمانی اعمال می‌شود؟ آب پاکی روی دست بازنشستگان تامین اجتماعی | چرا همسان سازی حقوق برای تمام بازنشستگان اجرا نمی‌شود؟ «وام ازدواج» فرزندان بازنشستگان کشوری واریز شد (۱۴ خرداد ۱۴۰۳) خاطرات شنیدنی پزشک امام(ره) از توجه ایشان به توصیه پزشکان بازداشت دو سارق موتورسیکلت در تهران| آنها پدر و پسر بودند دستگیری سارق سابقه‌دار حین سرقت از اداره ثبت‌احوال
سرخط خبرها

روایت کمک نجات‌یافتگان از اعتیاد به کارتن‌خواب‌ها | خرج تَرک با ایثار

  • کد خبر: ۳۳۹۳۳
  • ۲۲ تير ۱۳۹۹ - ۱۰:۴۹
روایت کمک نجات‌یافتگان از اعتیاد به کارتن‌خواب‌ها | خرج تَرک با ایثار
روایتی از ترک‌کرده‌هایی که به رایگان به کارتن‌خواب‌ها نجات می‌رسانند.
سیده نعیمه زینبی/ شهرآرانیوز - سید کارتن‌خوابی است که هم او از زندگی بریده است و هم زندگی از او. نه جا دارد و نه پول. نه کسی برایش مانده است و نه انگیزه‌ای که بخواهد میان او و زندگی پیوندی برقرار کند. در گوشه آلونک باغ نشسته است و در ناکجاآباد زندگی‌اش آمال و آرزو‌هایی را که در سر دارد، دود می‌کند. سقف تیره دودگرفته چوبی، تنها پناهی است که بر سرش سایه انداخته است. با یک پرس غذای گرم میهمان خلوتش می‌شویم. هراس مامور بود‌مان وحشت به جانش انداخته است. چشمانش دو‌دو می‌زند و کلاه سبز کهنه و رنگ‌ورو‌رفته‌اش را از سر برمی‌دارد تا مو‌های به‌هم‌چسبیده‌اش هوایی بخورند.
 
طبق معمول چهارشنبه‌ها گروهی بهبودیافته با غذایی که خیران به دستشا‌ن رسانده‌اند، به‌سراغ خرابه‌نشینان می‌روند تا با آن‌ها هم‌کلام شوند. سید گرسنه‌تر از آن است که صبوری کند تا ما برویم و بعد دست به غذا ببرد. اولین لقمه، یخ سکوتش را باز می‌کند. ناچاری و بیچارگی در کلامش رخ عیان می‌کند تا افسوس یک زندگی معمولی برایش رویایی دست‌نایافتنی به نظر بیاید. نه کسی را دارد و نه خانه و پولی برای ترک.
 
بیزاری از این بیچار‌گی در کلماتش ریشه می‌دواند: «حالم از این وضع به هم می‌خورد، ولی چه‌کار کنم؟» با او از کمپ دایی عقیل می‌گوییم. جایی که می‌تواند اعتیادش را رایگان ترک کند. خنده ریزی می‌دود زیر پوستش. انگار امیدی تازه پیدا کرده است، همراهمان می‌شود. راهی می‌شویم به‌سمتی که داستان دایی عقیل و کمپ ایثارش، انتظارمان را می‌کشد. همراه ما باشید تا از این کمپ و آدم‌هایش بگوییم.


روی خوش زندگی
میثم دو هفته پیش به کمپ آمده و به اراده خودش ماندگار شده است. چهره لاغر و استخوانی‌ای دارد: «مادرم فوت کرده و پدرم هست. نه‌تا بچه‌ایم. از مادر خودم شش‌تا و از زن دوم پدرم سه‌تا. من جایی پیش آن‌ها ندارم. پدرم، زنش و پسرهایشان همگی معتادند. همین است که به حرم پناه می‌برم».
 
سرویس‌های بهداشتی حرم شاید خیلی بهتر از کال کارتن‌خواب‌‎هاست که میثم آنجا را رها نمی‌کند تااینکه به زندان می‌افتد. زندان وکیل‌آباد هم از دربه‌دری بهتر است. اما همین که آزاد می‌شود، دوباره مسیر قبل را در پیش می‌گیرد.
 
خسته و گرسنه در انتظار خرید مواد است که با گروه بهبودیافتگان مواجه می‌شود. یک پرس غذای گرم و یک دنیا امیدواری نصیبش می‌شود تا شاید دوباره به زندگی عادی برگردد: «رفتم جنس بخرم که این گروه برای توزیع غذا آمدند. به من گفتند نمی‌خواهی ترک کنی؟ آنجا در زندان اسمش را شنیده بودم. گفتم شاید خدا این را خواسته است که گروه دایی عقیل سر راه من قرار بگیرد و همین شد که با آن‌ها به اینجا آمدم».
حالا او یکی از کسانی است که با هزینه خیران در این کمپ روزگار می‌گذراند، به امید اینکه شاید روزی زندگی روی خوش‌تری به او نشان بدهد.


دوباره ایستاده‌ام
سعید سی‌ویک‌ساله، اگرچه بریدگی‌ها و خال زندان‌کوب روی دست‌هایش ماندگار شده است، دو سال است که از مواد جَسته است. او را در شبی بارانی به «ایثار» می‌آورند. نشئگی‌اش چهار روز او را میان خواب و بیداری نگه می‌دارد تا روز پنجم فریادکش چشم به بیداری تازه‌ای بگشاید: «کریستال، شیشه و... همه‌چی را درهم می‌کشیدم. جنس‌ها نشئه‌ام نمی‌کرد. حالم خوش نبود. بدنم می‌خارید و با چاقو می‌خاراندم. پایم زخم شد، عفونت کرد و سوراخ شد».
 
روز‌های آخر گرفتاری سعید این‌طور بوده. عفونت تمام بدنش را گرفته است و دوستانش آش‌و‌لاش در خرابه‌ای پیدایش می‌کنند و با همان وضعیت او را به کمپ دایی عقیل می‌آورند.‌

می‌گوید: «از کلاس اول دبستان مصرف می‌کردم. ده سالم بود که پایم به کانون اصلاح باز شد. چهار سال حبس کشیدم و بعد به مشروب و بنگ و... چسبیدم. هم مواد می‌زدم و هم می‌فروختم.»
گویا اوایل پنجی (اندازه ۵ هزار تومان) می‌کشد که نشئگی فرمان زندگی را از دستش درمی‌آورد و می‌افتد زندان: «هر چه مصرفم بیشتر می‌شد، بدبختی‌ها و دربه‌دری‌هایم هم بیشتر می‌شد. زنم رفت و من عجیب به‌هم ریختم و تزریق را هم شروع کردم».

بعدتر خانه را رها می‌کند و پنج سالی کارتن‌خواب می‌شود. استیصال او را می‌کُشد تا خودش را آویزان کند، اما به‌موقع می‌رسند و زنده به کمپ می‌آورندش تا زندگی روی دیگرش را به سعید نشان بدهد: «این پاکی را مدیون دایی عقیل هستم که به ما عشق می‌دهد تا دوباره بایستیم. او برای ما از همه چیزش می‌گذرد. از خانه و زندگی‌اش. او الان هم پدرم است، هم راهنمایم و هم تمام زندگی‌ام.»
سعید به این دلیل این حرف‌ها را می‌زند که در این مدت نه پناهی داشته و نه سرپناهی و تنها با هزینه‌های کمپ درمان شده و به زندگی بازگشته است.


به خاطر آن‌ها که به زندگی برمی‌گردند
آدم عجیبی است برایم. درعین اقتدار ظاهری‌اش، فرمان‌پذیر است. اینجا هیچ‌کس نام خانوادگی دیگری را نمی‌داند، اما همه نام دارند. نام این آدم عجیب هم علی است. میان‌سال و جاافتاده که ادب چنان در رفتارش جاری است که حتی ترس دارم از او بپرسم آیا تو هم مواد کشیدی؟ تمام کار‌های کمپ به او گره خورده است. مردی قدبلند و چهارشانه که چهره‌ای آرام دارد و این طمأنینه در حرف زدنش بیشتر نمایان می‌شود. آن‌قدر درگیر کار است که باورت نشود برای این خدمت هیچ مبلغی دریافت نمی‌شود. سن تنها پسرش با ۱۲‌سال سابقه اعتیادش برابر است. پنج سالی هست، اما که ترک کرده است. می‌گوید: «من به‌دلیل مواد، زنم، بچه‌ام، آبرویم، حیثیتم و همه چیزم را از دست داده‌ام. مواد همه چیز را با هم می‌گیرد نه یکی‌یکی.»

او که همه را از خودش دور کرده است، معتاد را شبیه مرده‌ای می‌داند که «در قبرستانی رهایش می‌کنند.» حالا، اما در چهل‌وشش‌سالگی علی از آن‌هایی است که خودش را وقف کمپ کرده است: «از وقتی من به جمع پیوسته‌ام، حدود چندصدنفری به زندگی برگشته‌اند. البته درصد درخورملاحظه‌ای هم دوباره مصرف می‌کنند و اجتناب‌ناپذیر است، ولی ما به خاطر آن‌ها که به زندگی برمی‌گردند، تلاش می‌کنیم.»



روایت زندگی «عقیل حبی»
دایی عقیل مسئول کمپ حلقه اتصال خیران با کارتن‌خواب‌هاست. بیشتر وقتش اینجا می‌گذرد. گاهی با بچه‌های رهایافته می‌رود ورزش. گاهی هم می‌نشیند پای حرف‌هایشان. سرهنگ بازنشسته‌ای است که اعتیاد را خیلی خوب می‌شناسد؛ تا هفت‌سالگی تریاک می‌خورده است. مادرش پیش از شروع درس و مشقش در مدرسه، فوت می‌کند تا عقیل اولین ناکامی زندگی را بچشد. نامادری او را ترک می‌دهد تا در مدرسه مسخره نشود: «عقیل حبی!»

چند سالی پاک است تا نوزده‌سالگی که باز مواد را تجربه می‌کند. بعد از بازنشستگی حقوقش کفاف بدهی‌هایش را نمی‌دهد. زن و بچه‌اش را در بیارجمند شاهرود رها کرده، با یک مزدای ۵۵ قراضه به مشهد می‌آید. هر روز ضایعات جمع می‌کند و می‌فروشد و آن را خرج شیره‌ای می‌کند که می‌خورد. نه جایی دارد که بماند و نه پولی که خرج کند. اجبار او را به سطل‌های زباله و خرابه‌ها می‌کشاند تا بتواند خماری‌اش را به نشئگی تبدیل کند؛ می‌گوید: «خودم باورم نمی‌شد که سرهنگ باشم، ولی برای ۳۰ هزار تومان سطل آشغال را زیرورو کنم.»

اوضاعش کم روبه‌راه نیست که ماشینش هم خراب می‌شود. حتی خواهرش به او اعتماد نمی‌کند که برای تعمیر خودرو پولی قرض بدهد. در آفتاب نشسته است و چرت می‌زند که تعمیرکار خودرو می‌گوید: «من هم مثل تو بودم، ولی ترک کردم. روزی ۱۵۰ هزار تومان می‌زدم توی رگ‌هایم.»


دست دیگران را گرفتم
تحقیری که از خواهر می‌بیند و تلنگر تعمیرکار، او را به این فکر وامی دارد که «پس من هم می‌توانم.» می‌تواند؛ به‌سختی ترک می‌کند و در این مدت خانواده‌اش هم به مشهد کوچ می‌کنند. زندگی دوباره را از خدمتکاری در سوئیت‌ها و هتل‌های خیابان تهران شروع می‌کند. از شستن ملحفه و پتو گرفته تا خادمی در مسجدی که آنجا نماز می‌خواند. همان موقع ساختمانی، دستش امانت است که به مسافران اجاره می‌دهد. وقتی مسافر کم می‌شود، به صاحب متدین شاهرودی آنجا پیشنهاد می‌کند که در آن معتاد بخوابانند و ترک بدهند.
 
صاحب‌خانه می‌پذیرد و او اولین تجربه «خانه بهبودی» را به دست می‌آورد با ترک دادن چهار نفر آن‌هم بدون دریافت وجهی: «من معجزه خدا را در این کار دیدم. از وقتی که شروع کردم، هر روز مشکلاتم کمتر شد.»

این راه ادامه می‌یابد تا به کمپ ایثار می‌رسند که تاکنون حدود ۸۰۰ نفر را بهبود بخشیده و به زندگی برگردانده است. می‌گوید: «معتادان بیشترشان آدم‌های بی‌پول و درمانده‌ای هستند. شاید بتوانند با گشتن در زباله‌ها خرج روزانه موادشان را تأمین کنند، ولی هزینه ترک را ندارند. آخرخطی‌ها همه بی‌پول هستند! همین که یک نفر بپذیرد هزینه ترک آن‌ها را بدهد، بسیاری به زندگی بازمی‌گردند.»

بعدتر پیدا شدن خیر برای ترک کارتن خواب‌ها می‌شود نقطه عطف کمپ ایثار. چند خیر ازطریق یک معتاد بهبودیافته می‌پذیرند که چهارشنبه‌ها به آن‌ها غذا بدهند تا میان کارتن‌خواب‌ها تقسیم کنند.


آرزوی شهرک بهبودی
خانه بهبودی ایثار جایی است که عقیل به همــــدردانش خدمت می‌کند. او درآمدی از اینجا ندارد: «حقوق بازنشستگی دارم. اینجا جایی است که خدمت می‌کنیم.»

حالا، اما با کمک خیران، کار به جای خوبی رسیده است. بهداشت معتادان با کمک پزشک نیک‌اندیشی شرایط خوبی دارد. با حضور نیکوکاران هزینه خوردوخوراکشان تامین می‌شود و دیوار‌ها و سقف ساختمان تازه‌تاسیس کمپ هم بالا رفته است. اگر بودجه ساخت‌وسازشان تامین شود، ساختمان جدیدشان به بهره‌برداری می‌رسد و می‌توانند در شرایط بهتری به نیازمندان بهبودی خدمت کنند.
 
دایی عقیل همیشه پای کار است و آرزو دارد خیران هم بیایند پای کار. او آرزو دارد روزی یک شهرک بهبودی راه بیندازد، بنابراین به خاطر سهولت رفت‌وآمد خانواده‌اش را هم به روستا آورده است تا بتواند وقت بیشتری را به کمپ اختصاص بدهد. با این حال ناراحت هم هست؛ از اینکه نتوانسته است برای اشتغال بهبودیافتگان کاری انجام بدهد.


شما هم بیایید پای کار
علی آقاخیری سی‌وشش‌ساله است که ماه به ماه هزینه می‌کند تا چند نفر از هموطنانش از دام اعتیاد رهایی یابند و به زندگی بازگردند. با این پیش‌شرط صحبت می‌کند که نامی از او برده نشود. او را در دفتر کارش در طبقه بالای یک پخش‌کننده معروف مواد غذایی در بولوار مصلی می‌بینیم.
دیدن مرد‌هایی که تا کمر در باکس‌های زباله خم شده اند تا با لقمه نانی شکم گرسنه‌شان را قوت ببخشند و خرج روز موادشان را دربیاورند، برای او دشوار است. به همین خاطر به یکی از آشنایانش که تازه از دام اعتیاد گریخته است، می‌گوید: «محسن! روح و روانم از دیدن این آدم‌ها به هم می‌ریزد. می‌خواهم به این افراد کمک کنم، ولی نمی‌دانم چطور؟».
 
محسن هم او را به کمپ ایثار می‌برد؛ جایی که خودش نجات یافته است. او پس از بازدید از مجموعه آن‌ها می‌پذیرد که بخشی از هزینه امداد به کارتن‌خواب‌ها را بپردازد. آرام‌آرام دیگران هم به مدد می‌آیند. شرایط سخت معتادان درحال بهبود در ساختمان قدیمی کمپ او را وادار می‌کند تا برای ساخت‌وساز هم خیرانی را پیدا کند که به بهسازی ساختمان کمک کنند. آرزو دارد «گروه‌هایی بیایند و روی مسئله اعتیاد سرمایه‌گذاری کنند تا حل شود.»
 
می‌گوید: «وقتی ماشین خوب سوار شوی و ببینی یک نفر تا کمر در سطل آشغال فرورفته است، زهرت می‌شود.» حالا، اما دغدغه‌اش از حد اسکان فراتر رفته است: «مشکل اصلی نداشتن شغل است. رکود جامعه ما را بیچاره کرده است. من الان ۸۰ کارمند دارم که به‌سختی می‌توانم در ماه اداره‌شان کنم. به فکر پیدا کردن کارگاه‌هایی هستم که بخواهند با پاکان اعتیاد همکاری کنند.»
 
او حتی مذاکراتش را با یک کارگاه عروسک‌سازی شروع کرده است که درصورت توافق از بهبودیافته‌ها به کارگیری کنند. آرزو دارد کاری کند که بتواند در مسیر زندگی بهبودیافتگان تغییر مثبتی ایجاد کند و زندگی‌بخشی داشته باشد به کسانی که گاهی مرگ آرزوی کوچکشان می‌شود. شاید همین قدم‌های کوچک است که باید به هم پیوند بخورد تا تلنگری برای ذهن جامعه‌ای باشد که از نابسامانی خسته شده‌اند.
 
او به قدر وسعش کمک می‌کند و ما به اندازه آنچه در توانمان است، سعی می‌کنیم این حرکت نیک‌اندیشانه را گسترش بدهیم تا دیگر شهروندان دغدغه‌مند هم بدانند می‌شود کاری کرد اگر بخواهیم.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->